کد مطلب:29175 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

ضرار بن ضَمَره












3901. مُروج الذهب:ضرار بن ضمره كه از یاران ویژه علی علیه السلام بود، در جمعی بر معاویه وارد شد. معاویه گفت:علی را برایم توصیف كن.

گفت:مرا معاف دار، ای امیرمؤمنان!

معاویه گفت:چاره ای نداری.

گفت:اگر چاره ای ندارم، بدان كه او به خدا سوگند، دیر ترس و قوی پنجه بود. آخرین سخن را می گفت و به داد، حكم می كرد. دانش از همه سوی او فَوران می كرد و حكمت، از اطرافش می جوشید. از غذا، درشت آن را و از لباس، كوتاه آن را دوست می داشت.

به خدا سوگند، هرگاه می خواندیمش، پاسخمان می داد، و هرگاه درخواست می كردیم، اجابتمان می كرد. سوگند به خدا، با همه نزدیكی او به ما و نزدیكی ما به او، از هیبتش سخن نمی گفتیم و به خاطر جایگاه عظیمش در جان ما، آغاز به سخن گفتن نمی كردیم. لبخند كه می زد، دندان هایش چون رشته گوهر، آشكار می شد. اهل دین را بزرگ می داشت، به افتادگانْ رحم می كرد و در روزگار سخت یتیمِ خویشاوند و نیازمند بدبخت را غذا می داد. برهنه را می پوشانْد، و گرفتاران را یاری می داد. از دنیا و درخشش آن، بیم داشت و به شب و تاریكی آن، انس می ورزید.

گویی هم اكنون او را می بینم در هنگامی كه شب، دامن گسترده و ستارگانش غروب می كنند، و او در محرابش، دست به ریش خود، چون شخص مار گزیده، به خود می پیچد و چون غمگینان می گِریَد و می گوید:«ای دنیا! غیر از من را بفریب. آیا به من روی می آوری و برای من خودآرایی می كنی؟ هیهات، هیهات! زمان، زمانِ فریب خوردن نیست. تو را سه بار طلاق دادم كه بازگشتی برای آن نیست. عمر تو كوتاه، و عیش تو كوچك، و ارزشت كم است. آه از كم توشگی و دوری سفر و وحشت راه!».

معاویه به وی گفت:چیزی از سخن او برایم بگو.

ضرار گفت:همیشه می گفت:«شگفت ترینْ چیز در انسان، دل اوست...».

معاویه گفت:هر چه از سخنان او می دانی، به من بگو.

گفت:هیهات، اگر بتوانم همه آنچه از او شنیدم، به یاد بیاورم![1].

ر. ك:ج 9، ص 251 (داستان هایی از عبادتش).









    1. مروج الذهب:433/2، الاستیعاب:1875/209/3، حلیة الأولیاء:84/1.